غزل شمارهٔ ۵۲۵ – بی گاه شد بیگاه شد خورشید اندر چاه شد
بی گاه شد بیگاه شد خورشید اندر چاه شد خیزید ای خوش طالعان وقت طلوع ماه شد ساقی به سوی جام رو ای پاسبان بر بام رو ای جان بیآرام رو کان یار خلوت خواه شد اشکی...
غزل شمارهٔ ۵۲۶ – ای لولیان ای لولیان یک لولییی دیوانه شد
ای لولیان ای لولیان یک لولییی دیوانه شد تشتش فتاد از بام ما، نک سوی مجنونخانه شد میگشت گِرد حوض او، چون تشنگان در جست و جو چون خشک نانه ناگهان در حوض ما...
غزل شمارهٔ ۵۲۷ – گر جان عاشق دم زند آتش در این عالم زند
گر جان عاشق دم زند آتش در این عالم زند وین عالم بیاصل را چون ذرهها برهم زند عالم همه دریا شود دریا ز هیبت لا شود آدم نماند و آدمی گر خویش با آدم زند دودی...
غزل شمارهٔ ۵۲۸ – آن کیست آن آن کیست آن کاو سینه را غمگین کند
آن کیست آن آن کیست آن کاو سینه را غمگین کند چون پیش او زاری کنی تلخ تو را شیرین کند اول نماید مار کر آخر بود گنج گهر شیرین شهی کاین تلخ را در دم نکوآیین کند...
غزل شمارهٔ ۵۲۹ – خامی سوی پالیز جان آمد که تا خربز خورد
خامی سوی پالیز جان آمد که تا خربز خورد دیدی تو یا خود دید کس کاندر جهان خر بز خورد؟ تروندهٔ پالیز جان هر گاو و خر را کی رسد؟ زان میوههای نادره، زیرکدل و...
غزل شمارهٔ ۵۳۰ – امروز خندانیم و خوش کان بخت خندان میرسد
امروز خندانیم و خوش کان بخت خندان میرسد سلطان سلطانان ما از سوی میدان میرسد امروز توبه بشکنم پرهیز را برهم زنم کان یوسف خوبان من از شهر کنعان میرسد مست و...