غزل شمارهٔ ۵۳۱ – صوفی چرا هُشیار شد؟ ساقی چرا بیکار شد؟
صوفی چرا هُشیار شد؟ ساقی چرا بیکار شد؟ مستی اگر در خواب شد مستی دگر بیدار شد خورشید اگر در گور شد عالم ز تو پرنور شد چشم خوشت مخمور شد چشم دگر خمار شد گر عیش...
غزل شمارهٔ ۵۳۲ – مر عاشقان را پند کس هرگز نباشد سودمند
مر عاشقان را پند کس هرگز نباشد سودمند نی آن چنان سیلیست این کش کس تواند کرد بند ذوق سر سرمست را هرگز نداند عاقلی حال دل بیهوش را هرگز نداند هوشمند بیزار گردند...
غزل شمارهٔ ۵۳۳ – رندان سلامت میکنند جان را غلامت میکنند
رندان سلامت میکنند جان را غلامت میکنند مستی ز جامت میکنند مستان سلامت میکنند در عشق گشتم فاشتر وز همگنان قلاشتر وز دلبران خوشباشتر مستان سلامت میکنند...
غزل شمارهٔ ۵۱۳ – کیست در این شهر که او مست نیست
کیست در این شهر که او مست نیست کیست در این دور کز این دست نیست کیست که از دمدمه روح قدس حامله چون مریم آبست نیست کیست که هر ساعت پنجاه بار بسته آن طره چون شست...
غزل شمارهٔ ۵۱۴ – قصد سرم داری خنجر به مشت
قصد سرم داری خنجر به مشت خوشتر از این نیز توانیم کُشت برگ گل از لطف تو نرمی بیافت بر مثل خار چرایی درشت تیغ زدی بر سرم ای آفتاب تا شدم از تیغ تو من گرم پشت تیغ...
غزل شمارهٔ ۵۱۵ – خانه دل باز کبوتر گرفت
خانه دل باز کبوتر گرفت مشغله و بقر بقو درگرفت غلغل مستان چو به گردون رسید کرکس زرین فلک پر گرفت بوطربون گشت مه و مشتری زهره مطرب طرب از سر گرفت خالق ارواح ز آب...